معنی مروارید کویر

حل جدول

مروارید کویر

یزد


کویر

آلبومی از قاسم افشار

فرهنگ فارسی هوشیار

کویر

زمین بی آب و شوره زار باشد و آنرا بعربی قراح گویند، زمین شوره زار و بی آب و گیاه، کویر نمک

لغت نامه دهخدا

کویر

کویر. [ک َ] (اِخ) دهی از دهستان چهاردانگه است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

کویر. [ک َ] (اِخ) نام محلی از معبر راه آهن تهران و بندرشاه واقع در 88 هزارگزی تهران. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایستگاه راه آهن شمال و شرق میان ابردژ و گرمسار.

کویر. [ک َ / ک ِ] (اِ) زمین بی آب و شوره زار باشد، وآن را به عربی قراح گویند. (برهان). زمین شوره زار. (آنندراج). زمین شوره زار بی آب وگیاه. (ناظم الاطباء). زمین شوره زار بی آب. (فرهنگ رشیدی). قاع. (نصاب، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زمین وسیع و شوره زار بی حاصل، مانند کویر لوت، کویر نمک. (فرهنگ فارسی معین).گیلکی، کویر. یرنی، کور. نطنزی، کویر. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
بیابانی از وی رمان دیو و شیر
همه خاک شَخ ّ و همه کُه کویر.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی).
- کویرهای ایران، دریاهای قدیمی خشک شده ای است که به تدریج آب آنها تبخیر شده املاح محلول در آنها رسوب کرده اراضی بایر نمک زار و بی حاصلی را تشکیل داده است. در بعض نقاط این کویرها رشته های منفردی از کوههای اطراف پیش آمده تشکیل نواحی کوهستانی بسیار خشک می دهد و چون هوای این ناحیه بسیار خشک است اختلاف درجه ٔ حرارت در آن بیشتر محسوس است به قسمی که حرارت روز در حدود 65 و 70 درجه و حرارت شب درحدود 3 الی صفر است و به همین جهت سنگ کوههای مزبوربر اثر اختلافات درجه ٔ حرارت متلاشی شده به صورت شن وماسه درمی آید و دستخوش باد قرار می گیرد. تپه های شنی که آنها را عموماً ریگ روان می گویند تشکیل رشته هایی به طول چند کیلومتر و به ارتفاع 40 متر می دهد که پیوسته محل آنها در تغییر و غالباً چشمه ها و چاهها و منازل توقف گاه کاروانها را فراگرفته و به کلی راه ها رامی پوشاند و گذشته از این در بعضی نقاط ذرات نمک مخلوط با شن و ماسه مانند امواج دریا بر روی هم غلطیده طوفانهای شدید آنها را بیشتر کرده هوا را تیره و تارمی کند به قسمی که در شهرهای اطراف کویر بعضی روزها تاریکی به حدی است که مجبور به افروختن چراغ می شوند. طول این کویرها 1100 کیلومتر است ولی نباید تصور کرد که تمام قسمتهای آن یکسان و موسوم به کویر لوت می باشد بلکه مرکب است از کویرهای کوچکی که شبیه به هم ولی از یکدیگر جدا می باشند. ارتفاع متوسط آن 600 متر و پست ترین نقاطش در نزدیکی خبیص 300 متر است. هجوم قبایل همسایه تا حدی سبب توسعه ٔ این کویر گردیده است زیرا قراء مجاور کویر که به سعی سکنه آباد می گردند به واسطه ٔ فرار سکنه از هجوم قبایل وحشی یا کشته شدن به دست آنها بالطبع بی صاحب مانده چاه ها و قناتهائی که به زحمت دایر شده بود به علت طوفانهای شن و ریگهای روان پوشیده می شود و در محل قریه و مزارع چیزی جز توده های شن رنگارنگ دیده نمی شود. در ناحیه ٔ کویر آب بسیار کم است، قناتها و چشمه سارها به غایت کم آب و اغلب شور و آب قریه ٔ جندق و قسمتی از آبادیهای بیابانک شیرین و بدتر از همه آب قریه ٔ خور تشخیص داده شده است. بلوک جندق که مرکز کویر است تقریباً یک ناحیه ٔ کوهستانی است زیرا تمام ناهمواریهای بزرگ و کوچک آن از سلسله جبال محصور است. اراضی آن یا شنی و ماسه ای است یاکویر و شوره زار که قسمتی از آن را اهالی حاصلخیز کرده اند. اگر زمینهای کویر را که در بعضی نقاط آن جزئی «شوره گز» و «الی جون » و «سگ لیسه » یافت می شود، مستثنی کنیم، بقیه ٔ اراضی با انواع گیاههای گوناگون پوشیده و چراگاههای بزرگی به وجود آورده است، در ضمن ِ گیاههای مزبور گیاه «درمنه » هم که آن را «تغ» یا «تخ » می گویند فراوان است و برای ساختن «سنتونین » به کار می رود و همچنین انواع گیاههای دیگری هم یافت می شود که مصرف طبی دارد. در دامنه ٔ کوهها و تپه های شنی جنگلهای مختصری از چوب «طاق » و «اسکم بید» و «کوره گز» و «جغنه » یافت می شود که از آنها زغال تهیه می کنند و به مصرف سوخت می رسانند. حیوانات موذی از قبیل مار و عقرب وغیره مطلقاً در این ناحیه یافته نمی شود. در پاره ای از نواحی کوهستانی کبک و تیهو و میش و قوچ و گاهی هم پلنگ و در دشتها آهو کم وبیش به نظر می رسد. ظاهراً در کویر معادن زیاد است و انواع معادن از سرب و مس و طلا و نقره و آهن و زغال و پنبه ٔ کوهی و لاجورد و غیره یافته می شود. این معادن در اطراف انارک و چوپانان است. (از جغرافیای طبیعی کیهان صص 118- 121). و رجوع به همان مأخذ شود.
|| به معنی سراب هم آمده است، و آن زمینی باشد شور که از دور به آب ماند. (برهان). سراب را گویند که آب ندارد. (آنندراج). سراب. (از ناظم الاطباء). || زمینی را نیز گویند که باران بر آن باریده باشد و مردم و حیوانات دیگر بر بالای آن آمدوشد بسیار کرده باشند و آن زمین به مرتبه ای خشک و ناهموار شده باشد که تردد و آمدوشد بر آن دشوار بود. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شیر ژیان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 165). به معنی شیر ژیان هم آمده است که شیر خشمناک و قهرآلود باشد. (برهان) (آنندراج). شیر ژیان خشمناک. (ناظم الاطباء).


مروارید

مروارید. [م ُرْ](اِ) یک نوع ماده ٔ صلب و سخت و سپید و تابان که در درون بعضی صدفها متشکل می گردد و یکی از گوهرها می باشد.(ناظم الاطباء). مروارید افخر سایر جواهر است و بعضی برآنند که از جنس استخوان است و او بحسب آب و رنگ منقسم می شود به شاهوار و شکر و تبنی و آسمان گون و رصاصی و سرخ آب و سیاه آب و شمعی و رخامی و جصی و خشکاب.(جواهر نامه). جسم جامد و کروی شکل و براق و نسبهً سختی که از انجماد ترشحات مخاط بدن انواعی از نرم تنان دوکفه ای به نام صدف مروارید حول اجسام خارجی بوجود می آید.(از قبیل یک ریزه ٔ شن یا نوزاد برخی کرمها و نیز ماده ای خارجی که مزاحم بدن حیوان باشد). بطوری که اگر یک دانه مروارید را بشکنند دروسط آن جسم خارجی مشاهده می شود. رنگ مرواریدها سفیدیا سیاه و یا زرد است و معمولاً نوع سفید آن مرغوبتراست و آن را از سواحل نزدیک بحرین(خلیج فارس) و سراندیب(سیلان) به دست می آورند. مروارید سیاه بیشتر درخلیج مکزیک حاصل می شود و مروارید زرد مخصوص سواحل استرالیا است. صدفهای مروارید در اعماق بین 20 تا چهل متر زندگی می کنند. مروارید از احجار کریمه است و درجواهرسازی مصرف می شود این سنگ از زمانهای بسیار قدیم شناخته شده است اما اصل آن مدتها مجهول بود بطوری که از کتب مختلف برمی آید مدتها آن را قطرات اشک ملائکه و قطرات اشک ونوس(زهره، ربهالنوع زیبائی) میدانستند و بعضی هم آن را اجتماعی از ذرات مادی فجر(به مناسبت تلألؤ خاصی که دارد) می پنداشتند. در فارسی معمولاً تنها مروارید موجود در بدن صدف را در یتیم گویند و اعتقاد عامه که در ادب فارسی منعکس شده است این است که دانه ٔ باران در درون صدف که وسط دریا به سطح آب آمده و دهان باز کرده می چکد و مروارید درون صدف پرورش می یابد. رنگ مروارید بر چند قسم است: رنگ سفید که کمی به سرخی مایل است، رنگ سفید که به سرخی بیش مایل باشد، رنگ سفید که با رنگ سبز مخلوط باشد و این قسم پست است. رنگ شیشه ای، آسمانی رنگ و کبود، و به هریک از این انواع اسم مخصوصی داده اند. از اقسام مروارید است: مدحرج(عیون). نجم. خوش آب. زیتونی. خایه دیس. غلامی. بادریسکی(فلکی). لوزی. جودانه(شعیری). قلزمی. کمربست. خشک آب. شاهوار. خوشه. درا مروارید. بره مروارید(فره). دهرم مروارید(دره). گاهی(تِبنی). یاسمین. شیربام(شیرفام). گلی(وَردی). شرابه. شبه. ورقا. کروش. خایه دائه. دهلکی.(یادداشت مرحوم دهخدا). گوهر. گهر. جوهر. کسپرج. أناه.(منتهی الارب). بحری. توأمیه. تومه. ثعثع. ثعثعه.(الجماهر بیرونی). جمان.(منتهی الارب). جمانه. خوضه. خریده.(الجماهر).خضل.(منتهی الارب). دره. رضراض الجنه.(دهار). سبیه.(منتهی الارب). سفانه.(الجماهر). سنیح.(منتهی الارب). صدفیه. لطیمیه.(الجماهر). لؤلؤ.(منتهی الارب). لؤلوءه. مرجان.(دهار). مرجانه.(الجماهر). مهو.(منتهی الارب). نطفه.(الجماهر). وناه.(منتهی الارب).ونیه.(الجماهر). وهیه.(منتهی الارب). هیجمانه.(الجماهر): از وی [هندوستان] گوهرهای گوناگون خیزد چون مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و دّر.(حدود العالم). آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با پاره های مروارید.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). امیر [محمود] وی را [ارسلان خان را] دستارهای قصب و شار باریک و مروارید و دیبای رومی فرستادی.(تاریخ بیهقی ص 253). چندان جامه و طرایف زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و مروارید...بود در این هدیه ٔ سوری که... به تعجب ماندند.(تاریخ بیهقی ص 419). جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید.(تاریخ بیهقی ص 296). سیصد هزار مروارید.(تاریخ بیهقی ص 425).
از آن قبل را کردند هار مروارید
که درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.
اسدی(از لغت نامه چ اقبال ص 159).
نگار من به دو رخ آفتاب تابان است
لبی چو بسد و دندانکی چو مروارید.
اسدی.
در مثل گویند مروارید کژ نبود چرا
کژهمی بینم چو زلف نیکوان دندان یار.
سنائی.
مروارید و یاقوت را در سرب و ارزیز بنشاندن در آن تحقیر جواهر نباشد.(کلیله ودمنه). دانه ٔ گندم به قیمت از دانه ٔ مروارید درگذشت.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 325).
گرفته در حریرش دایه چون مشک
چو مروارید تر در پنبه ٔ خشک.
نظامی.
چو برفرق آب می انداخت از دست
فلک برماه مروارید می بست.
نظامی.
دو مرواریدش از مینا بریدند
به جای رشته در سوزن کشیدند.
نظامی.
حرف سعدی بشنو آنکه تو خود دریایی
خاصه آن وقت که در آن گوش کنی مروارید.
سعدی.
ناگاه کیسه ای یافتم پر از مروارید.(گلستان سعدی).
بیافت سوزن از آن بخیه ٔ چو مروارید
که او به بحر پر از موج حبرشد غواص.
نظام قاری(ص 87).
بسد، مروارید سرخ.(دهار). تؤامیه، تومه، خوضه، ضئب، ضیب، دانه ٔ مروارید.(منتهی الارب). تسمیط؛ در رشته کشیدن مروارید. جناح، مسجور، مسمط، نظام، نظم، مروارید در رشته کشیده.(منتهی الارب)(دهار). خریده؛ دانه ٔ مروارید سوراخ نا کرده.(منتهی الارب). در، دره؛ مروارید بزرگ.(دهار)(منتهی الارب). دری، مروارید بزرگ و رخشان.(دهار). دنیه، سمط؛ رشته ٔ مروارید.(منتهی الارب). شذر؛ مروارید ریزه.(منتهی الارب). صدف، غلاف مروارید.(دهار). عذراء؛ مروارید ناسفته.(از منتهی الارب). قصب، مروارید تر آبدار و تازه.(منتهی الارب). لاَّل، مرواریدفروش.(دهار). مرجانه؛ مروارید خرد.(دهار). مضطمر، منضم، مروارید میان باریک.(منتهی الارب). نطفه؛ مروارید روشن یا مروارید خرد.(منتهی الارب). نظام، مروارید رشته کن.(دهار). نظام، رشته ٔ مروارید.(دهار). هیجمانه؛ مروارید بزرگ.(منتهی الارب).
- مروارید خاکه، خاکه ٔ مروارید مروارید بسیار خرد.
- مروارید خرد، مرجان.(منتهی الارب). مرجانه.(دهار). بسد.
- || مروارید خاکه.
- مروارید خوشاب، لؤلؤ.
- مروارید شب تاب، درخشان و پرتلألؤ:
زرافشاندی و مروارید شب تاب
نشاندم تا سرم در آتش و آب.
میرخسرو(آنندراج).
- مروارید ناسفته، مرواریدی که سوراخ نشده باشد.(ناظم الاطباء).
- || دوشیزه و باکره.(ناظم الاطباء).
- || سخن بکر که تاکنون کسی نگفته باشد.(ناظم الاطباء).
- آب مروارید، بیماریی که از پیری در چشم پدید می آید و چشم نابینا می گردد.(ناظم الاطباء). و رجوع به آب مروارید گردد.
- مثل مروارید، دندانی سفید.(امثال و حکم دهخدا).
- || گندم و یا برنجی خوب و بی آخال.(امثال و حکم دهخدا).
|| کنایه از اشک چشم.(آنندراج). || کنایه از دندان معشوق.(آنندراج). || نام یکی از آهنگهای فارسی. رجوع به کلمه ٔ آهنگ شود. || درختچه ای از تیره ٔ بداغ ها که برگهای متقابل و بیضوی و کامل دارد گلهایش مجتمع بصورت خوشه های کوچک است. میوه اش کروی و کوچک و سفید رنگ است(شبیه دانه ٔ مروارید که وجه تسمیه بهمین علت است). در باغها بعنوان درخت زینتی کاشته میشود.

تعبیر خواب

مروارید

اگر بیند مروارید می خورد، دلیل که علم و حکمت را بپوشاند یا قرآن را فراموش کند. اگر بیند به جای هیزم مروارید می سوخت، دلیل که علم و حکمت به کسی آموزد که سزاوار آن نباشد. اگر دید مروارید داشت، دلیل علم او است. اگر مروارید دید، دلیل که او را فرزندی خوبروی آید. اگر مرواریدی در دهان نهاد و فروبرد، دلیل که حق تعالی قران روزی او گرداند. اگر دید مروارید را بفروخت، دلیل که قران فراموش کند. اگر دید عقد از مروارید بر دست بسته بود، دلیل که او را دختری آید خوبروی. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

دیدن مروارید، دلیل بر زنی صاحب جمال بود یا کنیزک خوبروی. اگر بیند مروارید بسیار داشت، دلیل که به قدر آن مال حاصل کند و بعضی گویند چون مروارید را پراکنده بیند، دلیل بر سخن علم و حکمت بود و نیز می گویند عدد پسران و دختران بود. اگر بیند از دهان وی عقد مروارید بیرون آمد، دلیل که سخن علم و حکمت گوید. - محمد بن سیرین

دیدن مروارید، دلیل بر فرزند خود یا فرزند کنیزک است. - حضرت دانیال

مروارید در خواب به دانش، پول یا سخن نیک تعبیر میشود. - خالد بن علی بن محد العنبری

مروارید زن خوب است، مروارید فرزند برومند است. مروارید بخصوص علم و خرد و دانش اکتسابی است و هوش غریزی و فطری.چنان چه در خواب ببینید مرواریدی بدست آورده اید صاحب پسربرجسته و ممتاز می شوید یا با زنی خوب روی و صاحب شخصیت ازدواج می کنید. اگر در خواب ببینید که مرواریدی را به گوش آویخته اید صاحب دختر می شوید و چنان چه ببینید به سینه و گردن آویخته اید صاحب پسر خواهید شد. اگر دیدید مروارید را می فروشید زیان هنگفت می کنید. اگر در خواب ببینید که مروارید را به سینه و لباس خود دوخته اید با همسر خود روابط صمیمانه و خوب خواهید داشت. - منوچهر مطیعی تهرانی

اگر دید مروارید از دهان او بیرون آمد، دلیل که همه بزرگان سخن او را پسندند. اگر دید مروارید از دست او افتاد و شکست، دلیل گریستن است. اگر مروارید در جائی پلید انداخت، دلیل که علم و حکمت را پیش نادان بگوید. - جابر مغربی

فرهنگ عمید

مروارید

جسمی سخت، درخشان، گرد، و سفید یا خاکستری که در بعضی صدف‌های دریایی پیدا می‌شود،
* مروارید غلتان: مروارید که کاملاً گرد باشد،

نام های ایرانی

مروارید

دخترانه، مروارید، نوعی ماده قیمتی سخت و سفید یا نقره ای که در بعضی صدفهای دریایی یافت می شود، در، لؤلؤ

معادل ابجد

مروارید کویر

697

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری